ابن شهر آشوب رحمه اللّه گفته است که بعضى از آداب شریفه و اخلاق کریمه حضرت رسالت پناه صلى اللّه علیه و آله و سلّم که از اخبار متفرّقه ظاهر مى شود آن است که آن حضرت از همه کس حکیم تر و داناتر و بردبارتر و شجاعتر و عادلتر و مهربانتر بود و هرگز دستش به دست زنى نرسید که بر او حلال نباشد و سخى ترین مردم بود. و هرگز از براى دنیا به خشم نمى آمد و از براى خدا غضب مى کرد.
وروایت شده که آن حضرت سیر و پیاز و تره و بقل بدبو تناول نمى نمود و هرگز طعامى را مذمّت نمى فرمود و اگر خوشش مى آمد مى خورد والاّ ترک مى کرد و در مجلس از همه مردمان پیشتر دست به طعام مى برد و از همه کس دیرتر دست مى کشید و از جلو خود تناول مى فرمود مگر خرما که دست به تمامت آن مى گردانید و کاسه را مى لیسید و انگشتان خود را یک یک مى لیسید و بعد از طعام دست مى شست و دست بر رو مى کشید و تا ممکن بود تنها چیزى نمى خورد. (ر. ک بحار الانوار 16/241 246)
و در آب آشامیدن اوّل (بسم اللّه) مى گفت و اندکى مى آشامید و از لب بر مى داشت و (الحمدللّه) مى گفت تا سه مرتبه و گاهى به یک نفس مى آشامید و گاهى در ظرف چوب و گاه در ظرف پوست و گاه در خَزَف تناول مى نمود و چون اینها نبود دستها را پر از آب مى کرد و مى آشامید و گاه از دهان مَشگ مى آشامید. و هرگز با دو انگشت طعام نمى خورد و بلکه با سه انگشت و بالاتر میل مى فرمود.
و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که فرمود با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بودیم در کندن خندق، ناگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام آمد و پاره نانى براى آن حضرت آورد و حضرت فرمود که این چیست؟ فاطمه علیهاالسّلام عرض کرد قرص نانى براى حسن و حسین (علیهماالسلام) پخته بودم و این پاره را براى شما آوردم. حضرت فرمود که سه روز است که طعام داخل جوف پدر تو نشده است و این اوّل طعامى است که مى خورم (بحار الانوار 16/225، حدیث 28).
و روایت شده که شب جمعه حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در مسجد قُبا اراده افطار نمود و فرمود که آیا آشامیدنى هست که به آن افطار نمایم، اوس بن خولى انصارى کاسه شیرى آورد که عسل در آن ریخته بود، چون حضرت بر دهان گذاشت و طعم آن را یافت از دهان برداشت و فرمود که این دو آشامیدنى است که از یکى بدیگرى اکتفا مى توان نمود من نمى خورم هر دو را و حرام نمى کنم بر مردم خوردن آن را ولیکن فروتنى مى کنم براى خدا و هرکه فروتنى کند براى حق تعالى خدا او را بلند مى گرداند و هرکه تکبر کند خدا او را پست مى گرداند و هرکه در معیشت خود میانه رو باشد خدا او را روزى مى دهد و هرکه اسراف کند خدا او را محروم مى گرداند و هرکه مرگ را بسیار یاد کند خدا او را دوست مى دارد. (الکافى 2/122، باب التواضع، حدیث 3)
و بعد از طعام انگشتان خود را مى لیسید.
و خربزه را دوست مى داشت
و خیار را گاه با رُطَب و گاه با نمک تناول مى فرمود. و از میوه هاى تر خربزه و انگور را دوستتر مى داشت و اکثر خوراک آن حضرت آب و خرما یا شیر و خرما بود. گوشت و ثرید و کدو را بسیار دوست مى داشت و شکار نمى کرد. امّا گوشت شکار را مى خورد و پنیر و روغن مى خورد و از گوسفند دست و کتف را و از شوربا کدو را و از نانخورش سرکه را و از خرما عَجْوَه را و از سبزیها کاسنى و باذروج که ریحان کوهى است دوست مى داشت و سبزى نرم را. (مناقب ابن شهر آشوب 1/190 192، تحقیق دکتر بقاعى، بیروت)
از براى آن حضرت شربتى بود که افطار مى کرد بر آن و شربتى بود براى سحرش و بسا بود که براى افطار و سحر آن حضرت یک شربت بیش نبود وَ بَسا بود آن شربت شیرى بود و بسا بود که شربت آن حضرت نانى بود که در آب آمیخته شده بود.
و از گرسنگى گاهى سنگ بر شکم مى بست و هرچه حاضر مى کردند تناول مى نمود و هیچ چیز را رد نمى فرمود.
و بُرد یمنى مى پوشید و جُبّه پشم مى پوشید و جامه هاى سطبر از پنبه و کتان مى پوشید و اکثر جامه هاى آن حضرت سفید بود و عمامه به سر مى بست و ابتداى پوشیدن جامه را از جانب راست مى فرمود و جامه فاخرى داشت که مخصوص روز جمعه بود و چون جامه نو مى پوشید جامه کهنه را به مسکینى مى بخشید و عبائى داشت که به هر جائى که مى رفت دو ته مى کرد و به زیر خود مى افکند
و چون راه مى رفت قدمها را به روش متکبّران بر زمین نمى کشید و با تاءنى و وقار راه مى رفت و چون به جانب خود ملتفت مى شد که با کسى سخن گوید به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى کرد بلکه با تمام بدن مى گشت و سخن مى گفت و در اکثر احوال دیده اش به زیر بود و نظرش به سوى زمین زیاده بود و هرکه را مى دید مبادرت به سلام مى نمود و اندوهش پیوسته بود و فکرتش دائم و هرگز از فکرى و شغلى خالى نبود و بدون احتیاج سخن نمى فرمود و کلمات جامعه مى گفت که لفظش اندک و معنیش بسیار بود و از افاده مقصود قاصر نبود و ظاهر کننده حق بود و خُویَش نرم بود و درشتى و غلظت در خُلق کریمش نبود.
و کسى را حقیر نمى شمرد و اندک نعمتى را عظیم مى دانست و هیچ نعمتى را مذمّت نمى فرمود امّا خوردنى و آشامیدنى را مدح هم نمى فرمود و از براى فوت امور دنیا به غضب نمى آمد و از براى خدا چنان به خشم در مى آمد که کسى او را نمى شناخت و چون اشاره مى فرمود به دست اشاره مى نمود نه به چشم و ابرو و چون شاد مى شد دیده بر هم مى گذاشت و بسیار اظهار فرح نمى کرد و اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود و کم بود که صداى خنده آن حضرت ظاهر شود و گاه دندانهاى نورانیش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خندیدن.
و هرکس را به قدر علم و فضیلت در دین زیادتى مى داد و در خور احتیاج متوجّه ایشان مى شد و آنچه به کار ایشان مى آمد و موجب صلاح امّت بود براى ایشان بیان مى فرمود ومکرر مى فرمود که حاضران آنچه از من مى شنوند به غائبان برسانند و مى فرمود که برسانید به من حاجت کسى را که حاجت خود را به من نتواند رسانید و کسى را بر لغزش و خطاى سخن مؤاخذه نمى فرمود و صحابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب کنندگان علم، و متفرّق نمى شدند مگر آنکه از حلاوت علم و حکمت چشیده بودند و از شرّ مردم در حَذَر بود امّا از ایشان کناره نمى کرد و خوشروئى و خوشخوئى را از ایشان دریغ نمى داشت.
و جستجوى اصحاب خود مى نمود و احوال ایشان مى گرفت و هرگز غافل از احوال مردم نمى شد مبادا که غافل شوند و به سوى باطل میل کنند و نیکان خلق را نزدیک خود جاى مى داد و افضل خلق نزد او کسى بود که خیرخواهى او براى مسلمانان بیشتر باشد و بزرگترین مردم نزد او کسى بود که مواسات و معاونت و احسان و یارى مردم بیشتر کند.
و چون به خانه داخل مى شد سه نوبت رخصت مى طلبید. و نمى گذاشت کس در برابر او بایستد
و هرگز آروغ نزد
و انگشتر نقره در انگشت کوچک دست راست مى کرد
و از بوهاى بد کراهت داشت و وقت هر وضو ساختن مسواک مى کرد
و تبسم بسیار مى کرد در غیر وقت نزول قرآن و موعظه و هرگز صداى خنده اش بلند نمى شد.
و اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود
و هیچ عطرى با عرق آن حضرت برابر نبود و هرگز بوى بد بر مشام آن حضرت نمى رسید و آب دهان مبارک به هر چه مى افکند برکت مى یافت و به هر مریضى مى مالید شفا مى یافت و به هر لغت سخن مى گفت و قادر بر نوشتن و خواندن بود با اینکه هرگز ننوشت و هر دابّه که آن حضرت سوار مى شد پیر نمى گشت و بر هر سنگ و درخت که مى گذشت او را سلام مى دادند و مگس و پشه وامثال آن بر آن حضرت نمى نشست و مرغ از فراز سر آن حضرت پرواز نمى کرد و هنگام عبور جاى قدم مبارکش بر زمین نرم رسم نمى شد و گاه بر سنگ سخت مى رفت و نشان پایش رسم مى گشت و با آن همه تواضع، مهابتى از آن حضرت در دلها بود که بر روى مبارکش نظر نمى توانستند کرد. (ر. ک بحار الانوار 16/246 254، مکارم الاخلاق طبرسى، سنن النبى علامه طباطبایى)
نشانه های ظالم
از جمله نشانه های ظالم این است. دروغگویی.بی حیایی.همراهی با ستمگر.بی اعتنایی به قضاوت مردم و افکار عمومی . بی وفایی و سست عهدی . طغیان از دستور مافوق .اشغال و چپاول حقوق واموال زیر دست. دراز دستی به حقوق دیگران. دخالت در امور شخصی و خصوصی مردم و...... ستم را اشکار می کند یعنی علنا بی پرده وبه طور رسمی در حق دیگران ظلم و ستم روا می دارد حضرت محمد(ص)